زني رو به خدا كرد و گفت: چرا بايد ديه ما نصف مردها باشد؟ خداوند مهربانانه فرمود: بنده ي من! اگر با كشتن، تو را از شوهرت بستانند، به او بيست ميليون مي رسد، ولي اگر او را بكشند تو صاحب چهل ميليون مي شوي زن خنديد و گفت: خدايا حكمتت را شكر!
يا از من پولدارترن كه بهشون ميگم مال مردم خور يا بي پول ترن كه بهشون ميگم گدا گشنه يا بهتر از من كار ميكنن كه بهشون ميگم خايه مال يا كمتر كار ميكنن كه بهشون ميگمخايه مال يا از من سرسخت ترن كه بهشون ميگم كله خر يا بي خيال ترن كه بهشون ميگم ببو يا از من هوشيارترن كه بهشون ميگم فضول يا ساده ترن كه بهشون ميگم هالــو يا از منخايه مال ترن كه بهشون ميگم كس خل يا از من محتاط ترن كه بهشون ميگم بي خايه يا از من دست و دل باز ترن كه بهشون ميگم ولخرج يا اهل حساب و كتابن كه بهشون ميگم چس خور يا از من بزرگترن كه بهشون ميگم گنده بگ يا كوچيكترن كه بهشون ميگم فسقلي يا از من مردم دار ترن كه بهشون ميگم بوقلمون صفت يا رو راست ترن كه بهشون ميگم احمق خدا رو شكر كه بقيه ي ايرانيا مثل من فكر نميكنن والا معلوم نيست مملكتمون به چه روزي مي افتاد !
در جواب گفت بله فقط يك نفر. پرسيدن ك…ي؟ در جواب گفت سالها پيش زماني كه از اداره اخراج شدم و تازه انديشه ي طراحي مايكروسافت و تو ذهنم پي ريزي مي كردم،در فرودگاهي درنيويورك قبل از پرواز چشمم به اين نشريه ها و روزنامه ها افتاد. از تيتر يك روزنامه خيلي خوشم اومد،دست كردم توي جيبم كه روزنامه رو بخرم ديدم كه پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم كه ديدم يك پسر بچه سياه پوست روزنامه فروش وقتي اين نگاه پر توجه من و ديد گفت اين روزنامه مال خودت بخشيدمش به خودت بردار براي خودت. گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت براي خودت بخشيدمش براي خودت. سه ماه بعد بر حسب تصادف توي همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به يه مجله خورد دست كردم تو جيبم باز ديدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت اين مجله رو بردار برا خودت ،گفتم پسرجون چند وقت پيش يه روزنامه بهم بخشيدي.هركسي مياداينجا دچار اين مسئله ميشه بهش ميبخشي؟! به قدري اين جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده كه خدايا اين برمبناي چه احساسي اينا رو ميگه. زماني كه به اوج قدرت رسيدم تصميم گرفتم اين فرد و پيدا كنم و جبران گذشته رو بكنم ازش پرسيدم من و ميشناسي. گفت بله، جناب عالي آقاي بيلگيتس معروفيد كه دنيا ميشناسدتون. سالها پيش زماني كه تو پسر بچه بودي و روزنامه ميفروختي من يه همچين صحنه اي از تو ديدم گفت كه طبيعيه. اين حس و حال خودم بود بيل گيتس ميگه همواره احساس ميكنم ثروتمند تر از من كسي نيست جز اين جوان ۳۲
پسره گفت آره من دلم ميخواد ببخشم از سود خودمه كه ميبخشم
گروهي تشكيل دادم بعد از ۱۹ سال گفتم كه بريد و اوني كه در فلان فرودگاه روزنامه ميفروخت و پيدا كنيد.يك ماه و نيم مطالعه كردند و متوجه شدند يك فرد سياه پوسته كه الان دربان يك سالن تئاتره. خلاصه دعوتش كردن اداره.
گفتم ميدوني چه كارت دارم، ميخوام اون محبتي كه به من كردي و جبران كنم
گفت كه چطوري؟
گفتم هر چيزي كه بخواي بهت ميدم
(خود بيلگيتس ميگه خود اين جوونه مرتب ميخنديد وقتي با من صحبت ميكرد)
پسره سياه پوست گفت هر چي بخوام بهم ميدي؟
گفتم هرچي كه بخواي
گفت هر چي بخوام؟
گفتم آره هر چي كه بخواي بهت ميدم
من به ۵۰ كشور افريقايي وام دادم به اندازه تمام اونا به تو ميبخشم
گفت آقاي بيل گيتس نميتوني جبران كني
پرسيدم واسه چي نميتونم جبران كنم؟
پسره سياه پوست گفت كه :فرق من با تو در اينه كه من در اوج نداشتنم به تو
بخشيدم ولي تو تو اوج داشتنت ميخواي به من ببخشي و اين چيزي رو جبران نميكنه
ساله مسلمان سياه پوستمنبع:tanziran.com